استاد این فرمه یه طوریه....
من نمی تونم اینو پر کنم...
استاد من موضوع ندارم آخه چه مقاله ای؟؟؟...
خلاصه یک ربع که دیر رسیدم و برعکس همیشه سر استادم اونقدر خلوت بود که کاملا این تاخیر مشهود باشه. برام خیلی جالب بود ایشون هر وقت نوک پیکان صحبتم به سمت انتقاد می رفت خودش را به نشنیدن میزد! بسیار زیرکانه بود (خوب نکته ای است برای وقتی که دانشجویی زیادی غر می زنه!!)
خلاصه برام جالبتر این بود که وقتی دلایلم رو گفتم ایشون گفت درکت می کنم. درسته مسئله تا وقتی تدریس نداشته باشی برات به وجود نمیاد. منم که دیدم مقدمه را خوب گفتم و تایید شد بقیشم گفتم . از تدریس و این که نمی خوام فعلا پروپوزال یا مقاله بدم. ایشون هم با هر کدام از چیزایی که گفتم راه حل داد تا چطوری با این فرم کذایی تطبیقش بدم. جالب شد اینطوری نه سیخ میسوزه و نه کباب!!
البته خب یه کم هم تذکر شنیدم بابت این که هنوز تو باغ نیستم که خب خدایی درست بود اما فکر می کنم سایرینی که این فرمها را هم تحویل دادند زیاد چیزی جلوتر از من نیستن. من تازه وارد باغ شدم و چیزهایی که برای اونها روتینه برای من تازه است. گاهی اوقات واقعا دلم به حال افرادی که من را راهنمایی می کنن میسوزه. امروز هم واقعا دلم برای دکتر فتحی سوخت. آخه من به راحتی نمی تونم هیچی رو قبول کنم. لباس علوم تربیتی برتن کردن هم از اون نوع است. باید دنبال لباسی باشم که مدل و رنگ و اندازش به من بیاد نه چیزایی که مد شده یا عرف شده.
می تونم بگم استاد راهنمای فعلی من اولین فردی است که به من تذکر میده. از دوره ابتدایی تا حالا هیچ آموزگاری به من تذکری نداده اما .... خب از طرفی هم خوبه. احساس یه شاگرد تنبل رو تجربه کردن باعث میشه تا خودم هم به عنوان معلم بهتر عمل کنم در این موارد.
جالبترین قسمت بحث این بود که من گفتم: مقاله نوشتن مثل شعر گفتن است. قابل پیش بینی نیست. باید بیاد. منم الان مقالم نمیاد!
ایشون هم گفتن: اگه به حال خودت ولت کنم تا 5 سال دیگه هم ممکنه شعرت نیاد! بنابر این دیگه از این به بعد اینطوری عمل نمی کنیم. اینطوری نمیشه!
تازه جالب شده که این ترم تدریس ریاضی هم می خوام بردارم!!! شاید هنوز برای رسیدن به هدفم دیر نشده باشه. نه؟؟
فردا مصاحبه دارم برای تدریس ریاضی.
چه زندگی پیچیده ای شده. این جاشو دیگه به استادم نگفتم که حتی می خوام سر کلاس ارشد و دکتری های ریاضی برم! می خوام ریاضی را به موازات علوم تربیتی یاد بگیرم!!
یکی نیست بگه آخه دختر کم از دانشگاه بدت میاد که دیگه حالا می خوای دوتا رشته بخونی و دو تا رشته درس بدی؟؟؟
اما واقعا این تنها راه رهایی از رکوده. باید تصمیم بگیرم از زندگیم چی می خوام؟؟؟