توجه: آخرین مطلب این وبلاگ تا یک سال دیگر
لطفا قبل از اینکه سرسری از کنار این نوشته عبور کنید آن را خوب مطالعه کنید. مطمئن باشید که ضرر نخواهید کرد. از ابتدا بگویم که قصد من از بیان این مطالب اصلا نصیحت و سخن بیهوده و این جور مسائل نیست (البت، که نصیحت سخن بیهوده نیست.) اگر در خانه پای اینترنت نشسته اید این صفحه را به نوار وظیفه خود فرستاده کار خود را به پایان رسانده و اتصال خود را قطح کرده، با خیال راحت این مطلب را بخوانید. (کوتاه نوشتم حوصلتان سر نرود.)
سال گذشته من این وبلاگ را آماده کردم برای اینکه بگویم، نه برای اینکه اعتراض کنم. بلی اعتراض کنم به هرآنچه «نارَوی» است در اینترنت، در کار... در زندگی. سعی کنید سخنان مرا با دید دیگری بنگرید. اصلا خوشم نمی آید به این مطلب چون متنی ادبی در وبلاگ های عاشقانه، داستانی شنیدنی در سایت های هرزه و یا اصلا درد دلی از من شکست خورده(!) نگاه شود. در خواندن این مطلب اصلا سعی نکنید بیابید گرایش سیاسی مرا و یا بینش مذهبیم را. من این را از خوانندگان عزیز نمی خواهم. اصلا بگذارید طور دیگری بحث را ادامه دهم. خیلی از شما حتما مرا دیده اید و لا اقل مرا می شناسید. من سال آینده به امید خدا کنکور در پیش دارم و اصلا خوش ندارم وقت عزیزم را صرف نوشتن مطلبی کنم که هیچ فایده ای نداشته باشد. اگر به تاریخ الصاق مطالب قبلی وبلاگ توجه کنید حتما به این موضوع پی خواهید برد.
... ناروی در نوشتن وبلاگ، ناروی در برداشت از مسائل زندگی، در بینش.
« هرکه در زندگی هدفی دارد.» احتمالا این جمله را هزاران بار در تلویزیون، کتابها، بزرگان و جاهای دیگر شنیده اید... دیده اید... خوانده اید. اما هدف ما چیست؟ هرکه، مگر ما جزء هرکه نیستیم. پس هدف ما چیست؟ هدف من اول شدن در کنکور است؛ هدف تو پیدا کردن یک شغل پر درامد است؛ هدف او شکست دادن حریفش در مسابقات دو میدانیست. اما چگونه؟ چگونه بگویم هدف من قبول شدن در کنکور است؟ من می خواهم در دانشگاه خوبی هم قبول شوم. پس هدف من فقط قبول شدن در کنکور نیست. من می خواهم با رتبه ی خوبی در کنکور قبول شوم. آیا این هدف تضمینی بر رفتن به یک دانشگاه خوب نیست؟ من هدف دیگری هم دارم؛ می خواهم آجل در یک شغل خوب و آبرومند هم استخدام شوم. هدف من قبولی در کنکور با رتبه عالی نیست. چون این یک وسیله برای دست یافتن به هدف والاترم یعنی شغل مناسب است. پس من درس می خوانم تا در آینده یک شغل خوب پیدا کنم. تمام شد؟ آیا نهایت خواسته های من همین است؟
بگذارید مسئله دیگری را مطرح کنم، برای رسیدن به هدفم چه نیاز دارم؟ آیا همه، شرایط را در خود می بینند که این هدف را داشته باشند؟ وسیله می خواهد... ابزار. آیا اینها شرایط اند؟ آیا اینها همان شرایط تعیین هدف اند؟ ... شاید من در اثنای حرکت به سوی هدف خویش که فرض میکنیم خیلی هم پایبند به وصول هدفم، باید تقلبی کنم. باید کسانی را با بیرحمی کنار بزنم. نمی شود که همه به شغلی خوب برسند... پس بدها برای کی اند؟ یعنی هدف من ظرفیت دارد. ظرفیت فقط برای من و تو. نه دیگران. پس قانون و شرع اینجا نیاز نیست. بالاخره من که هدفم رسیدن به شغلی خوب است باید جاهایی خلاف جاده حرکت کنم. بالاخره کسانی هستند که از من تند تر می روند. اما اگر من بخواهم خوب تر حرکت کنم چه؟ اگر بخواهم بدون تقلبی اول بشوم چه؟ آیا هدف مرا مجبور به تقلبی می کند؟ یا شرایط؟ یا... وسایل؟
من اشتباه کردم. اشتباه در تعیین هدف، اشتباه کردم که هدف من قبول شدن در کنکور است؟ اشتباه من برای این بود که هدفم مرا مجبور می کرد کارهایی انجام دهم که نمی خواهم. هدفم مشکل داشت. حالا چه؟ باید سر به بیابان بگذارم، یا بی خیال کنکور، شغل و همه ی اینها بشوم. به قول خودمان بزنم به بی خیالی. کمکم کنید؟
من خود جواب سؤالم را یافتم. یک سال است که یافته ام. همین یک سال هم هست که نتیجه اش را دیده ام. و امیدوارم که تا پایان پایبند این هدفم باشم... هدفی که ذاتا دوری از تقلب، حق خوری، تنبلی و شکست است. همین است که امیدوارم می کند به قبولی با رتبه خوب در کنکور... به یافتن یک شغل آبرومند، مناسب، پر درآمد ... ... ... حلال.